تاريخ : شنبه 28 تير 1393 | 8 PM | نويسنده : پریسا صدری
مجموعه تیم استودیو حمید با بکارگیری تیمی مجرب از مختخصصین تحصیل کرده رشته های مرتبط نظیر :

کارگردانی ، تصویربرداری ، عکاسی ، گرافیک ، نرم افزار با در اختیار داشتن تجهیزات نوین سعی بر این مهم دارد فیلم عروسی را همانند پروژه های سینمایی و مدلینگ ایجاد و بواسطه آن از سایر همکاران متمایز و در نهایت رضایت مشتریان عزیز را جلب کند .

عکاسی : در این بخش با استفاده از چندین آتلیه متفاوت با دکور های متنوع نظیر : پیانو ، میز بار ، بیلیارد و ... و باغ های بسیار زیبا همراه با قایق ، تاب و ...

آتلیه : عروس و داماد ، اسپرت ، مدلینگ ، کودک می باشد .

تصویربرداری : این بخش همانند پروژه های سینمایی با استفاده از شات لیست ( لیست نماهای از قبل دکوپاژ شده ) – استوری بورد با نظارت کارگردان با تجهیزات نوین ضبط تصاویر 4K و FULL HD بر بروی حافظه با بالاترین کیفت و فرمت روز ضبط و با بکار گیری گروه تدوین در اسرع وقت (1 تا 2 ماه) فیلم را آماده تحویل می سازد .

لابراتوار : این مجموعه با بکار گیری ماشین آلات متنوع چاپ و صحافی بوده و مجهز به ماشین آلات چاپ عکس دیجیتال از سایز های کوچک تا طول بینهایت را ظهور می نماید . چاپ شاسی سر مجلسی و آلبوم های ایتالیایی به شکل های مثلثی و مربعی در هر سایز صورت می پذیرد .

این بخش کاهش هزینه چاپ را بموجب در اختیار داشتن لابراتوار برای مشتریان فراهم می سازد که متخریم موجبات کاهش قیمت پایانی را از این طریق برای شما مشتریان عزیز ارمغان می آوریم .

امکانات ویژه : فیلمبرداریحرفه ای با : استدی کم | کرین بزرگ | هلی شات ( تصویربرداری هوایی با هلیکوپتر کنترلی و کرین بزرگ و... )

واحد مجاز اتحادیه عکاسان و فیلمبرداران تهران

>>> جهت مشاهده نمونه کارهای ما حتما تشریف بیاورید <<<

آدرس : بلوار دلاوران - خیابان سراج - سروش 3 - پلاک 6

حمید شکربار : 09122908234

اگر ما مفتخر به هنرنمایی در بهترین شب زندگی تان نیستیم حتما به نکات زیر توجه فرمایید :
انتخاب آتلیه عروس یکی از مهم ترین قسمت های برنامه ریزی عروسی است. تقریبا تنها چیزی که از عروسی شما باقی می ماند، عکس ها و فیلم ها است. حتی تصور اینکه بعد از برگزاری موفقیت آمیز و پرخرج جشن، عکس ها و فیلم ها خراب شده باشند و یا کیفیت لازم را نداشته باشند، بسیار ناخوشایند است.

>> پس :
محک زدن سطح تجربه تیم عکاسی و فیلمبرداری :
مهم ترین و اصلی ترین شاخصه آتلیه عروس ، تجربه آنهاست . عروسی شما یک بار اتفاق می افتد ، بنابراین جایی برای تمرین عکاسی و آزمون و خطا برای یک آتلیه نوظهور نیست ! عکاس و فیلمبردار عروس و داماد باید کوله باری از تجربه داشته باشد تا لحظات ناب را شکار و همه اتفاقات زیبا را ثبت کند . تیم عکاسی و فیلمبرداری باید سرشار از ایده های نو و خلاقانه برای عکاسی و فیلمبرداری باشد و شما را در موقعیت های مختلف قرار داده و لحظات زیبا را ثبت کند. یهویی ...

می تونید سن و سال ، تاریخ صدور مجوز اتحادیه ، معرفی دوستان و آشنایان قبلی که از خدمات آنها استفاده کرده اند، دیدن نمونه کارها و... می توانند به شما کمک کنند تا سطح تجربه یک آتلیه عکاسی و فیلمبرداری مجالس عروسی را محک بزنید.


توجه به محل دفتر آتلیه فراموش نشود
اعتبار آتلیه را می توانید از محل دفتر موسسه دریابید . امیدواریم سراغ دفترهای آپارتمانی در طبقات بالایی برج ها و مجتمع های تجاری نروید ، چرا که ممکن است جیب خالی پز عالی باشند و تجریه ای که شما مد نظرتان است نداشته باشند . از طرفی ممکن است قدیمی تر ها و با تجربه ها در دفتر قدیمی و کوچک خود در یک آپارتمان معمولی ، کیس مورد نظر باشند . البته توجه داشته باشید این مورد 100 درصدی نبوده و ممکن است واقعا طبقات بالایی برج حرفه ای باشند . راستی می تونید از سایت نو عروس دیدن کرده و از بحث و نظرات دیگران را در مورد آتلیه ای که مد نظرتان است آگاه شوید .

نمونه کارهایی که تابلو هستند !!!
به سادگی به نمونه کارهایی که می بینید اطمینان نکنید . بسیاری از متقلبان و سودجویان در صنف عکاسی و فیلمبرداری مجالس عروسی ، نمونه کارهای موسسه های دیگر را به شما نشا ن می دهند و ادعا می کنند که کار خودشان است . برای تشخیص این مورد پیشنهاد می شود آخرین نمونه کارشان را دیده و یا فیلمی را درخواست کنید که اشخاص شاغل در آتلیه در آن حضور دارند ( مث پشت صحنه ) البته جای نگرانی نیست ، نمونه کارهای تقلبی خیلی زود لو می روند .


سراغ واسطه ها نروید
بر این باشید سراغ استودیوهایی بروید که تولیدکننده هستند نه واسطه . می پرسید چرا ؟ یعنی چه ؟ یعنی تمامی مراحل کار از تهیه عکس و فیلم خام گرفته تا تدوین ، مونتاژ و... را خودشان انجام می دهند . واسطه ها فقط نقش دلال را بازی می کنند؛ کار عکاسی و فیلمبرداری را یک تیم دیگر انجام می دهد، مونتاژ و تدوین و... را تیم بعدی و چاپ و آماده سازی نهایی را تیم دیگر. دلال ها در این میان فقط نقش هماهنگ کننده را دارند. زیرا کیفیت کار تحویلی یکنواخت نخواهد بود و ممکن است امنیت عکس ها و فیلم های عروسی شما نیز به خطر بیوفتد . تولیدکننده ها معمولا مجوز تولیدی دارند و کلیه مراحل کار را در موسسه خود انجام می دهند.


حتما جزئیات مد نظرتان را در قرارداد ذکر کنید
همیشه در ملاقات های اولیه با مدیر مسئول آتلیه ، همه صحبت ها خوب ، منطقی و زیبا هستند . وعده و وعیدها عالی و چهره ها خندان و بی نقص است. همه چیز هم به نفع مشتری است ! خخخخ الکی ... اما ممکن است در مرحله اجرا و تحویل فیلم و عکس ، بسیاری از این صحبت ها نقض و چهر خندان نشود و وعده ها فراموش شوند . قراردادآتلیه ها ، تنها مرجعی است که در هنگام بروز سوء تفاهم ها و اختلافات می تواند به کمک شما بیاید . تمام جزئیات توافق شده را در قرارداد ذکر کنید . از زمان حضور عکاس و فیلمبردار در محل برگزای جشن گرفته تا مبالغ اضافه کاری، تحویل دادنی های اصلی، جزئیات مربوط به کیفیت، مراحل فیلمبرداری و خلاصه هر آنچه که در صحبت های شفاهی مطرح می شود و برای شما مهم است باید به وضوح و با جزئیات کامل در قرارداد ذکر شود.

طبقه بندی: مشاوره و برنامه ریزی عروسی،
برچسب ها: آتلیه عروس تهران، فیلمبرداری مجالس عروسی، آتلیه عروس تهرانپارس، فیلمبرداری عروسی تهران،آتلیه تهرانپارس،


برچسب‌ها: عروسی , آتلیه عکس اسپرت حمید ,
تاريخ : چهارشنبه 24 دی 1393 | 7 PM | نويسنده : پریسا صدری
چرا استودیو حمید ؟

1- استودیو حمید با مدیریت حمید شکربار ، دارای مجوز رسمی از سوی اتحادیه می باشد و مدیریت شخصا در مراسم شما حضور داشته و با حساسیت ناظر با شکوه ترین مراسمات شما می باشد .

2- قرارداد های بین آتلیه و مشتریان عزیز در سایت اتحادیه ثبت و کد پیگیری قرارداد از طرف اتحادیه عکاسان و فیلمبرداران مجالس جهت آقا دادماد های عزیز ارسال می گردد .

3-تدوین فیلم ها همگی با نظر مشتریان عزیز بوده و سینک ها بصورت اختصاصی و فوق حرفه ای می باشد .

4- سابقه کاری درخشان در امور مجالس عروسی،سمینارها،جشنها و ...

5- استفاده از تجهیزات نوین ( بموجب دارا بودن و صرف نظر از اجاره لوازم ، تعرفه ها بسیار ارزانتر است )

6-احترام به حقوق و نظر مشتری ، ما را زبان زد خاص و عام کرده است



برچسب‌ها: آتلیه , حمید , فیلمبرداری , سمینار , مجالس ,
تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 10 PM | نويسنده : پریسا صدری

http://www.hamidstudio.rozblog.com
این روزها تقویم پر از مناسبت‌های خوب است و بازار جشن‌های عروسی دوباره داغ شده. البته حق با قدیمی‌هاست «عروسی به چشم تماشاگر آسان است». وقتی خودتان داخل گود باشید دیگر به این راحتی‌ها نیست.
در ادامه مطلب می خوانیم

تاريخ : چهارشنبه 31 ارديبهشت 1393 | 4 AM | نويسنده : پریسا صدری

چند روز قبل از عقد کنان، خانواده ی عروس و داماد شروع به دعوت دوستان و آشنایان و قوم و خویش ها می کردند. آن وقت ها، کارت دعوت رسم نبود. دعوت های زنانه این طور صورت می گرفت که خانواده ی عروس و داماد چند دانه نقل و هل توی نعلبکی بلور می گذاشتند و نعلبکی را در دستمال کوچک ابریشمی می پیچیدند و توسط یک زن گیس سفید یا دده سیاه، برای دوستان و آشناهای زنانه می فرستادند و دعوت های مردانه هم این طور بود که یک مرد خوش خط، به قول معروف چندین«رقعه ی فدایت شوم» برای دوست و آشناها می نوشت و«غلام بچه ها» این دعوتنامه ها را می رسانیدند.
روز پیش از عقدکنان در خانه ی داماد رخت های نبریده و چادر و چاقچور و روبنده و قلابه و کفش زر دوزی عروس را توی«خونچه» می گذاشتند. این خونچه ی اول بود. اما در خونچه ی دوم کیسه های حنا و رنگ سدر قرار می دادند. در خونچه ی سوم ده بیست جفت کفش زنانه بود که باید میان کارکنان حمام زنانه ی خانواده ی عروس-زن اوستا، جامه دار، آبگیر، دلاک، حجامتچی، بند انداز، و امثال آن- تقسیم شود. خونچه ی چهارم، خونچه ی اسفندِ پای عقد بود که هنوز هم معمول است. بعد از آن، خونچه های شیرینی و میوه و طبق های آجیل و کاسه نبات بود. در یک خونچه هم چندین کله قند، چند بسته چایی، چند شیشه شربت های جور به جور می گذاردند.
بعضی خانواده ها یک دسته مطرب مردانه همپای این خونچه ها راه می انداختند. اما بیشتر خانواده ها به جای مطرب، یک مداح خوش صدا حرکت می دادند که با صدای بلند شرح عروسی حضرت فاطمه سلام علیها، را می خواند و زن و مرد تماشاچی از بالای پشت بام و توی کوچه دست می زدند و هلهله می کردند.
در خانه ی عروس، یک گوسفند حاضر کرده بودند که تا خونچه ها می رسیدند، سر گوسفند را می بریدند، اسفند دود می کردند و خونچه ها را تحویل می گرفتند. صبح آن روز، عروس را حمام می بردند؛ سرش را حنا می بستند، صورتش را بند می انداختند، سفیداب و سرخاب می مالیدند، ابروانش را وسمه می کشیدند و لباس هایی را که داماد فرستاده بود، به او می پوشاندند.
بعد از ظهر عروس را پای جا نماز می نشاندند تا خطبه ی عقد جاری شود. اتاقی که در آن آداب عقد را به جا می آوردند، باید زیرش پر باشد و زن هایی که موقع عقد در آن اتاق بودند، باید همه«یک بخته» و«سفید بخت» باشند. رو به قبله، سفره ی سفیدی پهن می کردند؛ آینه ای را که داماد فرستاده،«آینه ی بخت» بالای سفره می گذاشتند. دو«جار» یا«لاله» در دو طرف آینه قرار می دادند که در آنها یک شمع به اسم عروس و یک شمع به اسم داماد روشن می کردند. جلوی آینه، مشتی گندم پاشیده، رویش«سوزنی ترمه» می انداختند. بعد، «پیه سوزی» از عسل و روغن روشن کرده، رویش یک تشت واژگون می نمودند. روی تشت، یک زین اسب قرار می دادند که عروس روی این زین می نشست. عروس موقع عقد توی آینه نگاه می کرد و رسم بود که در لباس های او نباید گره باشد. همچنین بندهای لباس او باید باز باشد تا گره در کارش نخورد.
سر سفره عقد، لازم بود حتماً این چند قلم حاضر باشد: قرآن، جا نماز، قدح شربت، خونچه ی اسفند، نان و پنیر و سبزی، گردو، جیوه، کاسه ی آب که روی برگ سبز باشد، دو کله قند که در موقع خواندن خطبه ی«آدم»، یک زن سفید بخت بالای سر عروس می سایید تا خرده های آن روی سر و صورت عروس بریزد- معنی این کار این بود که«زندگی ات پر از شیرینی باشد»-؛ علاوه بر اینها میوه و شیرینی،«هفت جواهر»، یعنی هفت ادویه ی گیاهی که در هاون می ساییدند و در یک قهوه جوش، قلیاب سرکه و فلفل سفید می جوشاندند و در قهوه جوش دیگر روی منقل دو تخم مرغ در هفت ادویه به نیت اولاد می جوشاندند که یکی از آنها را عروس می خورد و دیگری را داماد.
عقد که تمام می شد، مغز یک فندق را در آورده و در آن جیوه می ریختند و سوراخ آن را با موم می گرفتند و به عروس می دادند تا همان طور که جیوه در فندق می لغزد، دل داماد نیز برای عروس مدام بتپد و سر او هوو نیاورد!
پس از انجام مراسم عقد، کاسه آب را می ریختند به سر عروس و با کفش های او شمع ها را خاموش می کردند. هفت جواهر و جیوه که در عقد حاضر می کردند، به عقیده ی قدیمی ها برای سفید بختی بود. آب نشانه ی روشنایی و برگ نماد سبز، نماد خرمی بود. روی زین نشستن عروس نیز به این معنی بود که به سر شوهر مسلط باشد. عسل و روغن برای این بود که روزگارشان شیرین و خوشگوار باشد. اسفند برای شگون و نان و پنیر و سبزی هم زندگی عروس و داماد را پر برکت می کرد.
منبع: خاطرات مونس الدوله ندیمه حرمسرای ناصرالدین شاه
منبع:نشریه راه کمال- شماره 30



برچسب‌ها: فیلمبرداری عقد , عروسی ,
تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 | 4 AM | نويسنده : پریسا صدری

میخوام خاطره شب رویایی عروسی مونو بنویسم...

شنبه،7 آذر ماه،عید قربان بود.یه روز رویایی و به یاد موندنی برای من و هم سفر همیشگیم.

شب قبلش حنابندان بود...اون شبم خیلی خوب بود...اصلا باورم نمی شد عروسیم به این زودی برسه و یک سال و 4 ماه دوران طلایی نامزدی به این زودی تمام شده باشه.هر چند...توی اون یک سال و 4 ماه هم همیشه کنار هم بودیم...بعضی وقتا می گفتم محمد بیا چند روز نیایم پیش هم،تا موقع عروسی مون برای هم تکراری نشیم...اما مگه می شد؟به سختی یه شب رو طاقت می آوردیم.

روز عروسی رسید.از چند روز قبل خونه ما و محمد اینا حسابی شلوغ شده بود.

روز شنبه،ساعت 11 صبح محمد اومد دنبالم تا منو ببره آرایش گاه.همراهم ندا،دختر عمه ام آمد.

ساعت 5 من آماده شدم و...مثل همه ی عروس ها منتظر آقای داماد موندم.زنگ می زدم...می گفت فیلمبردار اومده خونه لباس هامو بپوشم...بیام.من همش نگران عکس سر مجلس بودم...اگه حاضر نشه چی؟بالاخره ساعت 6 اومد دنبالم.رفتیم آتلیه...یک ساعت و نیم آنجا معطل بودیم.از اونجا اومدیم خونه مون...تا از جهیزیه فیلم برداری بشه...ساعت 8 بود که رفتیم تالار.((تالار فرهنگیان،سالن شماره 2، خیابان ساحلی))...آرزوم برآورده شده بود و عکس زودتر از ما رسیده بود...

اما همه چی خیلی زود گذشت.خیلی زود...فکر می کنم به قدر یک پلک زدن هم نشد...

از تالار که اومدیم بیرون...باران قشنگی شروع به باریدن کرده بود.خیلی قشنگ بود و همین بارون،اون شب رو بیش تر رویایی کرده بود.هرچند...باعث نارضایتی بعضی ها شده بود.

یکی از دلیل هاش اینکه نمی شد زیاد توی خیابان ها بگردیم...چون همه جا لیز و خیس بود...اما برای من مهم نبود.مهم اون پاکی بارون بود...همون چیزی که همیشه دوست داشتم.نمیدونم چرا از خیلی وقت پیش،از وقتی خیلی بچه بودم همش احساس می کردم شب عروسیم بارون میاد،حتا اگه وسط تابستون باشه...که اومد...خیلی معصوم و شاعرانه...

اصلا اون روز از وقتی که صبح شده بود و می دونستم روز آخره که دختر این خونه ام،یه حس غم ناکی بهم دست داده بود...و شب خیلی بیش تر شد.وقتی توی ماشین نشستیم،حتا نتونستم یک کلمه حرف بزنم.در حالی که محمد غرق شعف بود وخنده از لبهاش محو نمی شد...بغضی به اندازه یک کوه داشت خفه ام می کرد.ناگهان از همه چی متنفر شدم.از محمد...از این سرنوشتی که خودم انتخاب کرده بودم... دلم می خواست همون جا اون تور مسخره رو از سرم بکنم و فرار کنم از دست محمد...اما مگه می شد؟

بالاخره محمد متوجه من شد.فهمید اون غصه ای که همیشه ازش می ترسیدم به سراغم اومده...باهام حرف زد.خیلی سعی کرد آرومم کنه.باهام شوخی می کرد...سرمو به طرف خودش چرخوند...اما همه ی این کارها بغض منو سنگین تر می کرد.مثل خیلی از عروس ها،از پاک شدن آرایشم نمی ترسیدم...فقط دلم نمی خواست توی خونه بابام گریه کنم.می دونستم اشک من که بیاد...مامان و بابامو داغون می کنم.

نمی خواستم بیش تر از این ناراحت شون کنم.می دونستم اشکم که بیاد هیچی نمی تونه جلوشو بگیره و باید اون هق هق همیشگی رو سر بدم تا همه چی از دلم بزنه بیرون...البته اگه بزنه بیرون...

اون خیابون گردی لعنتی به پایان رسید و ما رسیدیم به خونه بابام.خونه ای که توش رشد کرده بودم... عاشق شده بودم...خونه ای که توش پر از محبت های بی پایان مامان و بابای عزیزم بود...

وای خدا چه بارونی...چرا این حس عذاب آور دست از سرم برنمی داره...

حال خودمو نمی فهمیدم...اولین کسی که گریه کرد فاطمه،تنها خواهرم بود...به آزاده دختر داییم گفتم تورو خدا کاری کنید گریه نکنه.اینطوری من می میرم...همه برای آروم کردنش دورش جمع شدند((باور می کنید همین الان که دارم می نویسم بغضم ترکیده و توی تنهایی خونه دارم گریه می کنم))

مامان اومد جلوم...بوسم کرد و گفت مبارکه...محمد رو هم بوسید و سریع روشو از من برگردوند تا اشک های نازنین شو نبینم.((من دختر بی نهایت وابسته ای بودم و هستم))

همه ی عموها،عمه ها،دایی و...بابا و داداش محمدم و داداش 3 ساله ام،امیرمهدی دورم جمع شدند.

از همه دردناک تر وقتی بود که بابا جلو اومد،پیشونی مو بوسید و چادر سرم کرد.

خدا می داند با چه حال نزاری از پله ها پایین آمدم ...جالب است که خانه بختم تا خانه بابام فقط یک کوچه فاصله دارد،اما آن شب من دلتنگ ترین عروس دنیا بودم.قلبم باد کرده بود و همه ی خوشی های دنیا در نظرم بی معنا و پوچ شده بود.تا از پیچ آن کوچه بگذریم...دیگه من با صدای بلند زدم زیر گریه...محمد بیچاره خیلی ناراحت شد...دیگه هرکاری کرد من آروم نشدم...چه کنم دست خودم هم نبود.

تازه خونه محمد اینا انگار اول عروسی بود.ارکستر آورده بودند و همه در حال رقص بودند...من در حال گریه و بیزار از آن خانه ی لعنتی...لحظه شماری می کردم تا به این پای کوبی مسخره شون پایان بدن و همه برن...

خیلی دیر وقت بود که خانه خلوت شد و من با دلی تنگ رفتم بالا،رفتم خانه خودم.

الان که دارم می نویسم 2 روز به سه ماهگی عروسی مون مونده...من همش خونه مامانم اینا هستم.

از صبح زود که محمد میره تا آخر شب که بیاد دنبالم.بعضی وقتها سر شب خودم برمی گردم((مثل امشب))دوستم ناهید زنگ زده بود.کلی تعجب کرد که خونه ام.گفت چه عجب؟اومدی مهمونی خونه خودت؟خودتو پاگشا کردی....الان هم شام حاضره و من بی صبرانه منتظر محمدم.

محمد یه مرد واقعیه.از اینکه انتخابش کردم خیلی خوشحالم.چون هیچکی جز اون نمی تونست منو انقد دوست داشته باشه...


تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 | 4 AM | نويسنده : پریسا صدری

سلام سلام سلام

وای دلم می خواد تا جزئیات عروسی یادم نرفته ثبتش کنم . چه بهتر اینجا ثبت بشه که کسایی که دوست دارن بخونن و لذت ببرن . چه اونایی که عروس شدن و خاطرات قشنگشون براشون زنده می شه . چه اونایی که بعد از این عروس می شن دلشون غنج (قنج )عجله کنن .

و اماااااااا . . . . . . ..

از اونجایی که وقت ما بینهایت فشرده بود من تا روز قبل از عروسی یعنی چهارشنبه لباس و کفش پا تختی نداشتم . صبح لباس پوشیده بودیم و حاضر شده بودیم با سروش بریم پاساژ ونک واسه خرید که سروش خیلی بی مقدمه ( گلاب به روتون ) بالا اورد و حسابی ما رو ترسوند .آخرش هم معلوم نشد واسه چی ! یه کمی وایسادیم سروش حالش جا بیاد و راه افتادیم . خودمو آماده کردم که به سرعت هرچی پیش آمد بخرم و قال قضیه رو بکنم . اولین پیرهنی که پوشیدم سروش رو حسابی هیجان زده کرد و وقتی در اتاق پرو رو باز کرد یه wow غلیظی از خودش سر داد . ولی از اونجایی که قیمتش140 تومن بود و کف گیر ما در یک روز مانده به عروسی حسابی به ته دیگ خورده بود و با میزانی آینده نگری می خواستیم مبالغ موجود رو هم از کف ندیم خریدش موکول شد به دیدن مابقی مغازه ها .

خلاصه آخرش یه پیرهن مشکی و طلایی پیدا کردم که شیک بود . درضمن مناسب مراسم عصر بود . هم رسمی بود و هم لباس شب نبود .قیمتش هم شد 50 تومن . تصویب شد و خریدیمش. ولی کفش هاش خیلی زشت بود . سروش دوست داشت کفش جلو باز بخرم با پاشنه خیلی بلند .از اونایی که خیلی ملوسن . ولی بازار کلا خالی شده بود از این تیپ کفش ها . رفتیم میلادنور ولی دیگه 2 ظهر شده بود و تعطیل کرده بودن . برگشتیم خونه تا اقلا از بقیه کارا عقب نیفتیم . اون روز تقریبا آخرین روز اخلاق سگی من بود .هرچی سروش آهنگ شاد می ذاشت و توی ماشین بالا و پایین می پرید من یه لبخند ماست تحویل می دادم . از راه رسیدیم و من رفتم توی اتاق سروش لباسمو در آرم . برگشتم توی هال دیدم سروش تلویزیون گرفته زده pmc روی مبل لمیده داره واسه خودش موزیک گوش می ده . الهی بمیرم جلوی مامانش ضایعش کردم و گفتم سروش ما این همه کار داریم اون وقت تو نشستی جلوی تلویزیون !!!!! سروشی هم که عادت به بازارگردی نداره گفتش که خب عزیزم ۴ ساعت توی بازار گشتیم پاهام درد می کنه . و در این لحظات بود که خون من از بی خیالی سروش به جوش اومد و دیالوگ مشاجره گونه ای !!! بین ما در گرفت . تازه مامانش هم شاهد بود و من اون موقع حسابی دلم خنک شد .

بعدش بازم رفتیم خونمون که گردگیری نهایی رو بکنیم که من با یه سری کار انجام نشده رو به رو شدم . اون روی سگم اومد بالا و هی پشت هم تند تند به سروشی شلیک کردم و اونو بهت زده سرجاش میخکوب کردم .

این چیزا رو می نویسم که اگر کسی در آستانه ازدواج اینجا رو می خونه از کانتکت های پیش از ازدواجشون وحشت نکنه . چون من هم وقتی فهمیدم این مساله اپیدمی هستش خیالم راحت تر شد .

اما از پاچه گیری ها که بگذریم آفتاب که غروب کرد اخلاق من هم از گندی به مهربونی متمایل شد . بگی نگی هیجان قضیه منو گرفته بود .

غروب خودم تنهایی رفتم پاساژگلدیس و در عرض ۱۵ - ۲۰ دقیقه یه کفش با اون مشخصات پیدا کردم و خیلی ازش خوشم اومد و به نصف قیمت هایی که توی میلاد می دیدم خریدمش .۲۴ تومن . شبش دایی سروش که از آمریکا اومده بود به همراه ۲ تا دایی دیگه و مادربزرگ شام اونجا بودن و من از اینکه تا دیروقت بیدار بمونیم و برای آرایشگاه فردا خوابالو باشم استرس گرفتم . ولی رودربایستی رو کنار گذاشتم و ساعت ۱۱ به همه شب به خیر گفتم و لالا کردم .

صبح ساعت ۷ خواهر سروش بیدارم کرد . قرار شد که با هم بریم . رفتم دوش گرفتم و سروشی رو که توی خواب ناز بود بوسیدم وراهی آرایشگاه شدم . حقیقتش زیاد به کار آرایشگرم اعتماد نداشتم چون از آرایشگاههای معروف عروس نبود .اما قبل از این توی یه آرایشگاه معروف عروس ۵-۶ سال کرده و روزی یه عالم عروس درست می کرده . خلاصه من اصلا رویا نبافته بودم که یه عروس رویایی بشم . البته خانوم آرایشگره فوق العاده دوست داشتنی وزیبا و معنوی و مومنه . خیلی خانومه و من هم خیلی به دلش نشستم و ازم تعریف کرد .

همون طوری که موهام بیگودی پیچیده می شد و زیر سشوار نشسته بودم به مراحل پیچیده و متنوعی فکر می کردم که تا شب انتظارمو می کشه و خداخدا می کردم که از پسشون بربیام . از خودم می پرسیدم یعنی می تونم ؟؟؟؟


تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 | 4 AM | نويسنده : پریسا صدری

تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 | 3 AM | نويسنده : پریسا صدری
بلاخره عروسی انجام شد دیگه.این پروژه هم به سرانجام رسید.سه شنیه قبل عروسی واسه کارای اولیه رفتم آرایشگاه.ماسک صورت و ابرو و رنگ ابرو و های لایت مو. وای وقتی موهام های لایت شد اینقدر ناراحت و پشیمون بودم که نگو. دلم می خواست موهام رو تیره می کردم خلاصه خیلی اعصابم ریخته بود به هم. فرداش زنگ زدم به آرایشگرم گفتم رنگ موهام رو دوست ندارم گفت اگه نمی خوای همین الان بیا عوض کن.خلاصه خیلی مردد بودم و آخرش تصمیم گرفتم که با همین کنار بیام.

چهارشنبه صبح رفتم دکتر... و بعد رفتم پیش سفره عقد تا وسایل را بدم .بعد با آقایی رفتیم خونه و یک کمی خونه رو مرتب کردم.بعد اومدم خونه یک کمی خوابیدم و با آقایی رفتیم واسه مامانم یک انگشترگرفتیم وبرای خودش هم دنبال کراوات رفتیم. بعدهم که من رو گذاشت خونه من رفتم واسه زندایی جون جونی پارچه خریدم و خلاصه اومدم خونه وشام خوردیم و خوابیدم.

و اما ازروز عروسی بگم. پنج شنبه صبح بلندشدم رفتم دوش گرفتم ویک کمی صبحونه خوردم و آبجی جون جونی اومد تا من روبرسونه آرایشگاه. قبلش هم داداشی اومد و یک آمپول ب کمپلکس زد تا من تا شب شارژ باشم. خدایی این آمپولا خیلی کمکم کرد. رفتم آرایشگاه. اول سراغ ناخن دست و پا بعد براشینگ و بعدهم رفتم اتاق میک آپ. اون روز گل بانو ۱۵ تا عروس داشت که اکثرا با کاترین بودن و من فقط با مونا بودم. دیگه توکل کرده به خدا رفتم زیر دست مونا.تقریبا دو ساعت طول کشید بعد رفتم پیش عروسای دیگه واسه شینیون. به نظرم اوناهم همه خوب شده بودن. همه اونا یک رنگ بودن تو مایه های نقره ای و نارنجی و لی من صورتی بودم به خاطر دسته گل و کراوات آقایی که صورتی بود. خلاصه بعد رفتم واسه شینیون گفت یک شینیون کلاسیک باز و بسته برات می کنم. یک تاج که البته نه یک تل باریک هم برام گذاشت و دیگه داشتم کم کم عروسمی شدم. زنگ زدم به آقایی گفت تو گل فروشی هستم ومنتظر فیلمبردارا.

خلاصه ناهار خوردم و با کمک مرضیه خانم لباس پوشیدم و رفتم واسه چک نهایی و میک آپ بدن. خیلی ناز شده بودم.همه ازم می پرسیدم کی میک آپت کرده.کلی همه ازم تعریف کردم مخصوصا لباسم که به نظرم ازهمه عروسای اونجا قشنگتربود. دیگه اماده بودم که آقایی منو ببینه. پرده رو زدم کنار دیدم عشقم منتظر وایساده . وای چقدر از روز عروسی همسر عزیزم روبیشتر دوستش دارم.چقدر ماهی تو گلم . چقدر خوشحالم که پیشت هستم.

دسته گلم هم خوب شده بود فقط یک کمی پلاسیده شده بودکه داداشی دم تالار برام درست کرد.راستش اولش از گل ماشین خوشم نیومد همون طور که حدس می زدم یک کمی پلاسیده به نظرمی یومد ولی بعدش بی خیال شدم. تو ماشین که رفتیم به اقایی گفتم خوب شدم گفت آره خیلی خوب شدی. تو ماشین بهم گفت حلقش رو جا گذاشته خلاصه زنگ زدیم داداشی که برامون بیاره آتلیه.

راه افتادیم سمت باغ چقدر تو راه خوش گذشت از سان روف اومدم بیرون کلی مسخره بازی و خنده ورفتیم باغ. وای ی ی یک عالمه عروس داماد اونجا بودن . خلاصه اونجاهم عکسامونو گرفتیم و راه افتادیم سمت آتلیه. جاتون خالی یک پیتزای خوشمزه هم اونجا زدیم تو رگ. بعد هم یک عالمه عکس هم اونجا گرفتیم و راه افتادیم سمت تالار. تازه استرسم داشت شروع می شد. رسیدیم دم تالار.واییی مامانم چه با مزه شده بود البته اصلا موهاش متناسب سنش نبود.. بعد صبر کردیم تا عاقد اومد.همه انرژی مثبت بهم می دادن می گفتند چه خوب شدی.مامان شوهر جونی خواهر شوهر جونا آبجی جونم و همه. وای ی ی از دور یک کسایی از فامیلامون رو میدیدم که داشتم از حرص می ترکیدم آخه گفتم کی اینا رو دعوت کرده که بعد فهمیدم دسته گل بابا جان بوده.فامیلای آقایی خیلی بیشتر از ما بودن.


تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 | 1 AM | نويسنده : پریسا صدری
تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 | 1 AM | نويسنده : پریسا صدری